بگذار سر به سینه ی من تا که بشنوی
آهنگ اشتیاق دلی در مرگ را …
شاید که بیش از این نپسندی به کار عشق
آزار این این رمیده ی سر در کمد را
دیشب از تلخی این فاصله ها زار زدم
قاب خالی سیاهی روی دیوار زدم
طاقتم طاق شد و حوصله ام هم سر رفت
لحظه و ثانیه را به حکم خود دار زدم
منم که تا تو نخوابی نمی برد خوابم
تو درد عشق ندانی ، بخواب آسوده
ز ریشه کندن این دل تبر نمی خواهد
به یک اشاره می افتد درخت فرسوده
گر توانی از محبت حلقه در گوشم کنی
حیف باشد که مرا چون شمع خاموشم کنی
من که از یاد تمام آشنایان رفته ام
وای بر من گر تو هم روزی فراموشم کنی
پر است خلوتم از یاد عاشقانه او
گرفته باز دل کوچکم بهانه او
نسیم رهگذر این بار هم نیاورده
به دست قاصدکی نامه یا نشانه او